خانه » دل نوشته
دل تنگی

کپشن و متن درباره دلتنگی

یه روز در زندگی که از دلتنگی های عشق میگفتم باورش برات سخت بود؛ شاید چون اون حسی که من دارم رو هنوز تجربش نکرده بودی! اون لحظه بخاطر تموم احساسی که به تو داشتم قلبم مثل قلب گنجشک بالا و پایین میپرید به چشمات نگاه میکردم نمیخواستم خیلی مات چشمات بمونم ولی انگار دست خودم نبود، برق تو چشمات حواسم رو پرت میکرد تو دلم میگفتم: "دیوونه اگه بدونی چقدر دوستت دارم" ولی تو نمیتونستی از اون چیزی که تو دلت میگذره درست حرف بزنی؛ با اینکه از چشمات تموم احساست رو داشتم میخوندم فقط باکلمات بازی میکردی که ثابت کنی عشق اونقدرام به درد نمیخوره باز تودلم گفتم: "بیخیال ،خودم عاشقی رو یادش میدم!" اینقدر قلبش رو از وجودم آروم میکنم که اصلا نفهمه چجوری عاشقم شده." .

یه روز که از دلتنگی های عشق میگفتم باورش برات سخت بود؛ شاید چون اون حسی که من دارم رو هنوز تجربش نکرده بودی! اون لحظه بخاطر تموم احساسی که به تو داشتم قلبم مثل قلب گنجشک بالا و پایین میپرید به چشمات نگاه میکردم نمیخواستم خیلی مات چشمات بمونم ولی انگار دست خودم نبود، برق تو چشمات حواسم رو پرت میکرد تو دلم میگفتم: "دیوونه اگه بدونی چقدر دوستت دارم" ولی تو نمیتونستی از اون چیزی که تو دلت میگذره درست حرف بزنی؛ با اینکه از چشمات تموم احساست رو داشتم میخوندم فقط باکلمات بازی میکردی که ثابت کنی عشق اونقدرام به درد نمیخوره باز تودلم گفتم: "بیخیال ،خودم عاشقی رو یادش میدم!" اینقدر قلبش رو از وجودم آروم میکنم که اصلا نفهمه چجوری عاشقم شده." .​

هر بار که میرسونمت وقت رفتن که میخوای خداحافظی کنی چشمات همیشه شوق سری بعدی که میخوای منو ببینی رو داره با تصورش کل مسیر رو تا خونه سر میکنم گاهی وقت ها که مسیر ترافیک میشه گوشی رو چک میکنم منتظرم بگی دوستم داری مثل همیشه که پیام میدی همیشه بعد از پنج دقیقه که تو ترافیکم و دلتنگم و دلم هنوز پیش چشماته پیام میدی میگی حرفاتو دوست داشتنتو انگار از قبل میدونی همه چیو میدونی من همیشه این ترافیک سنگین تهران رو تو تنهاییم با آهنگایی که دوست داشتم سر کردم و برام قابل تحمل تر بود، اما از وقتی به پیام های تو عادت کردم شیرین شده ترافیک برام تا خونه حرفاتو تکرار میکنم هیچی از مسیر نمیفهمم،چشمات میاد تو ذهنم همیشه با خودم میگم کاش سرنشین ماشین های دیگه که با من هم مسیرن یکی مثل تو،توی زندگیشون داشته باشن تا بفهمن طعم عاشقی رو درست مثل"دوستت دارم" گفتنات که این مسیر یک ساعته رو برام پنج دقیقه کرده! چه ترافیکِ عاشقانه ای!

اولین باری که رمان عاشقانه خوندم و حسابی درگیرش شدم پونزده سالم بود. یه نوجوون به شدت احساساتی که به راحتی تحت تاثیر صحنه های عاشقانه ی فیلم های هندی قرار می گرفت. حتی بعضی وقت ها با شنیدن مکالمه ی عاشقانه بین دو نفر دیگه که هیچ ربطی به من نداشتند نیشم تا بناگوش باز می شد. رمانی که خوندم از این عشق و عاشقی های امروزی بود، قبلش کتابای زیادی رو به قول دوستم زمین زده بودم، اما این یکی از یه عشق آتشین می گفت. شخصیت های اصلی کتاب از همون اول مشخص بودن ، دو تا آدم همه چی تموم. جذاب، تحصیل کرده، پولدار، مغرور و خوش لباس. اصلا چرا راه دور بریم، همین یوسف و زلیخای خودمون تو قرن ییست و یک. تنها هدف رمان همین بود که این دوتا رو به هم برسونه. اما اگر کل کتابو بیست بار می خوندی حتی یه بارم نمی شد یکی از دغدغه های کسایی که عاشق می شن و توش پیدا کرد. من دنبال یه آدم معمولی عین خودم می گشتم، یکی که واسه پیدا کردن کتاب دست دوم تک تک کتاب فروشی های خیابون دهنادی شیرازو بگرده، واسه پیدا کردن جنس ارزون تر کل مغازه ها رو سرک بکشه. من دنبال یه عشقی می گشتم که وقتی گشنمون می شه تو اوج خستگی دوتا فلافل با این نوشابه های شیشه ای توی یه مغازه کوچیک بخوریم و بعدشم وقتی سیر شدیم مسخره بازی در بیاریم. دلم می خواست یکی عین خودم، از جنس همین مردمِ متوسط کوچه و بازار بیاد سراغم. همه تو رمان هاشون از عشق هایی گفتند که مال بچه پولدارا بود، مال کسایی که دغدغه‌های ذهنیشون این بود که تو مهمونی های اعیونیشون چی بپوشن که به چشم دو نفر عین خودشون بیان. هیچکس یادمون نداد سادگی می تونه قشنگ باشه، می شه کنار کسی بود که فکر و ذکرش اینه که چه جوری پولشو مدیریت کنه تا آخر ماه کم نیاره. می شه برنج ظهر رو گرم کرد، می شه غدای دیشبو با دوتا نون خورد و آب هم از آب تکون نخوره. راستش کل زندگیم دنبال همچین آدمی می گشتم که وقتی می دید یه پالتو برچسب خورده ۷میلیون تومن ،مغزش عین خودم سوت بکشه. از همین آدم هایی که هر روز تو تاکسی و اتوبوس می بینیم. همین هایی که پدر مادرشون از یه شهر دیگه با پراید مدل ۸۴ می یومدن پیششون دانشگاه. همینایی که وقتی می رن مسافرت با خودشون برنج می برن تا خرج سفرشون کمتر شه. نمی خوام بگم پولدار شدن و خوب زندگی کردن بده، یا نباید بهترین لباس ها رو پوشید و گرون ترین غذا ها رو خورد. اتفاقا آدم باید برای رسیدن به این چیزا تلاش کنه ، اما می خوام بگم می شه قلمو یه جوری روی کاغذ به حرکت در آورد که یه ذره واقعیت زندگی هامون داخلش باشه. زندگی هایی که پدر و مادر خانواده از جیب و شکم خودشون می زنن تا بچه ای که بزرگ کردن حسرت به دل نمونه. می شه برای رسیدن به خواسته هامون شونه به شونه همدیگه تلاش کنیم. می شه با هم به وضعیت مالی خوب رسید. گاهی باید برای کاغذی که روش قراره بنویسیم و وقتی که از دیگران می گیریم ارزش قائل بشیم. گاهی معمولی بودن خیلی خوبه، خیلی. و من دلتنگ معمولی بودنم

اگه ازم بپرسن مهم ترین چیزی که زندگی بهت یاد داده چیه میگم هرجای زندگی حالت با کسی و چیزی خوب نبود ترکش کن. مهم نیس تا کجا پیش رفتی. مهم نیس چقد زمان گذشته. میگم هیچ وقت برای ترک مسیر و آدم اشتباه دیر نیست. میگم هیچی توی زندگی مهم تر از این نیست که حالت خوب باشه. هیچ چیزی و هیچ کسی ارزش آزار دیدن رو نداره... میگم اولویت زندگیت حال خوبت باشه. چون یه جایی وقتی به گذشته نگاه می کنی می بینی سر آدما و اتفاقاتی اذیت شدی که حالا هیچ جایی تو زندگیت ندارن..

تمومش رو با من قدم زدی از کوچه های با عرض کم با خیابون های پیچ در پیچ تا خیابون های که ساختمون فقط قد کشیده کوچه هایی که به هر بهونه میخواستم خنده رو لبات باشه تو اون لحظه چقدر سر به سرت میذاشتم که فقط بتونم یه بار دیگه دستاتو بگیرم همیشه وقتی انگشتات لای انگشت هام حس میشد به خودم میگفتم نکنه این آخرین بار باشه که همدیگرو میبینیم؟ میدونی سر همین همیشه وقتی بغلت میکردم میگفتی لعنتی یجوری آدمو بغل میکنی انگار آخرین باره که داری منو میبینی خواستم یادآوردی کنم یه سری جاها قبل از اینکه بری عجیب خاطره شدن برام اینجا قبل از تو زیاد قدم میزدم بعد از تو زیاد میبینم اینجارو جاهایی که بعد از قلبم انگار ردِ پاهای تو چشمای تو وقتی بهم خیره بود و عاشق باهام حرف میزنن جایی که خاطره است اما به حرف ساده است به عمل خودمون دوتا میفهمیم سختیش رو و شاید آدمایی که فهمیدن یک روز عشق پر از دردِ شیرینه

قبل از شروع رابطه، قبل از شوخی شوخی، جدی جدی شدن، قبل از ردپا گذاشتن روی قلب دیگری، خوب براندازش کنید! نکند ایرادی، اشکالی، نقصی داشته باشد که بعد ها توجهتان را جلب کند... دلم میگیرد وقتی میبینم روز به روز بر آمارِ آدم هایی افزوده می شود که می شنوند: "ما به درد هم نمی خوریم..."

یادمه... نگاهش که میکردم. تمام بدنم میلرزید... چشمام قفل میشد بهش.. دیگه نمیتونستم چشم ازش بردارم... اون موقع بود که سنگینی نگاهمو حس میکرد و نگام میکرد... نتونستم نگاهمو ازش بگیرم و دلم رسوا شد... درست یادمه... بعد از اون بود که بهم اخم میکرد. بعد از اون بود که دیگه حتی سنگینی نگاهمو هم حس نکرد. .

زمان هایی مثل الان که تو خوابی ومن اینجا دارم به تو فکر میکنم،میشینم عکسات رو نگاه میکنم،تصور میکنم روزهایی رو که تمام شب هاشو کنارت باشم. صدات رو برای خودم تصور میکنم اینکه بهم چی میگی اینکه کجاییم و چیکارمیکنیم اینکه من هستم هنوز یانه... یهو تمام وجودم پرمیشه از حس های مختلف و میترسم. میدونم که تو قوی محکمی همیشه اینو ازم میخوای، ولی نبودن تو تنها چیزیه که نمیتونم براش قوی محکم باشم. نمیدونم سال های بعد اگه دوباره داری این دل نوشته رو میخونی من کنارت هستم یانه اما بدون دنیام تو بودی وهستی هیچ وقت شک نکن. تمام این روزهایی که داره میگذره مهرت توی دلم بیشتر میشه،دلبندم از حس دوست داشتنم هرچقدر که برات بگم بازهم کم گفتم. توی بودن و نبودنم اینو همیشه یادت بمونه چقد عاشقتم :

زمان هایی مثل الان که تو خوابی ومن اینجا دارم به تو فکر میکنم،میشینم عکسات رو نگاه میکنم،تصور میکنم روزهایی رو که تمام شب هاشو کنارت باشم. صدات رو برای خودم تصور میکنم اینکه بهم چی میگی اینکه کجاییم و چیکارمیکنیم اینکه من هستم هنوز یانه... یهو تمام وجودم پرمیشه از حس های مختلف و میترسم. میدونم که تو قوی محکمی همیشه اینو ازم میخوای، ولی نبودن تو تنها چیزیه که نمیتونم براش قوی محکم باشم. نمیدونم سال های بعد اگه دوباره داری این دل نوشته رو میخونی من کنارت هستم یانه اما بدون دنیام تو بودی وهستی هیچ وقت شک نکن. تمام این روزهایی که داره میگذره مهرت توی دلم بیشتر میشه،دلبندم از حس دوست داشتنم هرچقدر که برات بگم بازهم کم گفتم. توی بودن و نبودنم اینو همیشه یادت بمونه چقد عاشقتم :

آخرش دردِ دِلَت ، دَر به دَرَت خواهد کرد ! مهره ی مارِ کسی ، کور و کَرَت خواهد کرد ! عشق ، یک شیشه ی انگور کنار افتادست ! که اگر کُهنه شود ، مَست تَرَت خواهد کرد ! از همان دست که دادی، به تو بَر خواهد گَشت ! جِگرِ خون شده ام ، خون جِگَرت خواهد کرد!

تقصیر حرف هاست! اگر حرف ها قدرت پرواز داشتند، پر می کشیدند و به گوش کسی که باید، می رسیدند… اگر صدا داشتند و از پشت سکوت یک نفر می شد آنها را شنید، خیلی احساس ها از دست نمی رفت. و اینهمه آدمِ دلتنگ نبود لعنت به حرف ها حرف های بی عرضه حرف های بی دست و پا که فقط بلدند بیخ گلوی آدم ها گیر کنند…!!

امروز آنقدر سرگرم دوست داشتن زندگی باش که هیچ فرصتی برای نفرت نداشته باشی هر روز فرصتی تازه است تا بهتر از دیروز باشی دلتنگی هارو دور بریز...

دلمان برای روزهای خوبمان ، تنگ شده ! روزهایی که می شد در پیاده روهای ساده ی شهر قدم زد و شاد بود ، شب هایی که می شد نگرانِ هیچ چیز نبود و خوابید ، و آخرِ هفته هایی که می شد سفر کرد و از تهِ دل خندید . دلمان لک زده برای یک قُلُپ چای که بدونِ بغض و حسرت از گلویمان پایین برود ! قمارِ سختی بود ! ما تمامِ دلخوشی مان را پای سادگی هایمان باختیم ... مایی که کاری به کارِ سیاست نداشتیم ، مایی که اعتماد کرده بودیم ... و چه نا جوانمردانه زمینمان زدند ! ما ضربه ی سختی از سکوت و نجابتمان خوردیم ، انصاف نبود هم بسازیم و هم بسوزیم ، انصاف نبود تاوانِ تصمیماتی را بدهیم که خودمان نگرفته بودیم ... ولی تسلیم نخواهیم شد ... دوباره بلند خواهیم شد و همه چیز را خواهیم ساخت ! ما از درد هایمان قوی تریم ! :

من معتقدم که وقایعی هستند که فقط چون ما از آنها می ترسیم اتفاق می افتند. اگر ترس ما آنها را احضار نمی کرد، تو هم قبول داری دیگر که برای همیشه نهفته می ماندند. یقینا تخیل ماست که اتم های احتمال را فعال و آنها را گویی از عالم رویا بیدار می کند...!

هر قدر که سنم بیشتر می شود کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم اهمیت می دهم از این رو هرچقدر مسن تر می شوم بیشتر از زندگی لذت میبرم ، حذف کردن آدم ها از زندگیم به این معنی نیست که ، از آنها متنفرم ، معنای ساده اش این است که برای خودم احترام قائلم هرکسی قرار نیست ، به هر قیمتی تا ابد با من بماند.... لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد اگر کسانی که روحمان را مسموم می کنند را رها کرده و به آرامش پناه ببربم ... زندگی به من آموخت که هر اشتباهی تاوانی دارد و هر پاداشی بهایی... پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود.... ............

میدونی رفیق گذشته ها چیوقت نگذشته... میمونه و تو قلبت ریشه میکنه و بعضی وقتا اونقدر بزرگ میشه و تبدیل به درختی میشه که با نفس های تو رشد میکنه... ثمره خاطرات خوب تبدیل به میوه های شیرین و رسیده میشه و ثمره خاطرات بدم میشه طعم گس و نرسیده میوه ها... میدونی خیلی وقته این درخت خوب بار نمیده شایدم من طعم میوه هاشو دوست ندارم... میوه هاش غریبه ان... دلم میخواد بشینم زیر سایه این درخت و اروم با خدا حرف بزنم و اروم بشمم... تناقض عجیبیه که تو هم دردی هم درمون.. ................

مامانم همیشه میگه تا وقتی یکیو پیدا نکردی که برات مثل بچه‌ت باشه نرو توی رابطه، ازدواج! یه بار که پرسیدم یعنی چی، گفت یعنی مثل بچه ای که از گوشت و پوست و استخون خودته باشه برات، نه خوبشو، نه بدشو، نه خوشگلشو، نه زشتشو، نه داراشو، نه فقیرشو حاضر نباشی با کس دیگه‌ای عوض کنی، هر عیب و ایرادیم که داشته باشه دلت نخواد یکی بهترشو بیاری به جاش، چون برات بهترینه در هر حالتی.‌‌.. وقتی ازدواج کن که مطمئن باشی می‌تونی توی سختیا، نداریا، مریضیا، گرفتاریا مثل یه مادر بمونی به پای آسمون ابری و آفتابی زندگیِ طرفت، گاهی عینک آفتابی بزنی، گاهیم چتر بگیری دستت!:))) .................

کار من از صبوری گذشته در سخت‌ترین نقطه احساس ایستاده‌ام جایی میانه عشق و نفرت در تقابل عقل و دل و خطر سقوط به قعر بی تفاوتی از قله‌ی ایستادگی پای خواسته‌ام اجتناب‌ناپذیر است. دیگر وقت چندانی نمانده من در کام یک شکست سهمگین فرو میروم اگر پناه این همه خستگی نشوی... اگر ماندنی شدی دیر نکن بودنت این روزها و در حوالی این ناخوشی‌ست که ضرورت دارد...نه آن هنگام که جسد بی جان احساسم روی دستم مانده باشد. ..............

اگه ازم بپرسن مهم ترین چیزی که زندگی بهت یاد داده چیه میگم هرجای زندگی حالت با کسی و چیزی خوب نبود ترکش کن. مهم نیس تا کجا پیش رفتی. مهم نیس چقد زمان گذشته. میگم هیچ وقت برای ترک مسیر و آدم اشتباه دیر نیست. میگم هیچی توی زندگی مهم تر از این نیست که حالت خوب باشه. هیچ چیزی و هیچ کسی ارزش آزار دیدن رو نداره... میگم اولویت زندگیت حال خوبت باشه. چون یه جایی وقتی به گذشته نگاه می کنی می بینی سر آدما و اتفاقاتی اذیت شدی که حالا هیچ جایی تو زندگیت ندارن..

بچه که بودم هروقت ناراحت میشدم بابام با این جمله که؛ «فدای سرت این مشکلو هم میزنی تو گوشش و پشت سر میذاری، غصه نداره» دلداریم میداد... بعد از هر امتحانی مامانم با شوق میپرسید؛ «زدی تو گوش نمره ۲۰؟!» الان خیلی بزرگتر شدم، زندگی هنوزم مشکل داره هنوزم امتحان میگیره... مامان، بابا، من زدم تو گوشش! اما زندگی بی‌جنبه بود، هر سری رفت با بزرگترش اومد! .

تو اومدی و من فهمیدم، وقتی یکی هست که دوستت داره، دنیا، چه دنیای خوش آب و رنگی میشه فهمیدم که هیچ غروبی نمیتونه دلگیر باشه که دیگه چشمم جز نیمه پر لیوان هیچ چیزی نمیتونه ببینه فهمیدم من چقدر قشنگ‌تر و سرمست‌تر شدم که میشه چند ساعت با یکی هم صبحت شد ولی اونقدر غرق جذابیت لبهاش و تن صداش شد که اصلا نفهمی چی‌ها گفته تو اومدی و من فهمیدم میشه برای یک نفر هر روز چند بار ضعف کرد و مرد ولی با بودنش کنارت دوباره از نو زنده شد تو اومدی و من آروم و ریز، زیر لب میگم: آخه تا الان کجا بودی؟ چرا زودتر ندیدمت؟! ................

اولین باری که دلت میشکنه، اولین باری که یه تلخی رو توی زندگیت مزه می کنی، اولین باری که با درد آشنا میشی... فریاد میزنی، حال بدت رو به همه نشون میدی، درون و بیرونت با هم آوار میشه، به غریبه و آشنا متوسل میشی واسه درد دل کردن و آروم شدن... تهش اینه که هربار توی آینه ضعیف ترین موجود دنیا رو میبینی از خودت و احوالِ پریشونت بیزار میشی! یه مدت که بگذره... دوزِ دردا و تلخیا و شکست ها که بره بالاتر، زخم های عمیق تر رو که حس کنی کم کم ساکت میشی و میریزی تو خودت... یه نقابِ درجه یک برای خودت انتخاب میکنی و میزنی به صورتت میشی شادترین نسخه ای که خدا میتونست ازت بسازه! : کم‌کم یاد خواهی‌گرفت تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را، اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر. و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند. کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری. باید باغ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد. یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی، که محکم باشی پای هر خداحافظی، یاد می‌گیری که زندگی یعنی هیچ.

من مثل هر مرد دیگ ای موهای بلند خیلی دوست داشتم اما وقتی تو رو دیدم موهات کوتاه بود یادمه با این حال عاشق موهات شدم یادمه بهم قول دادی موهاتو بلندتر کنی تا اینکه اینکار رو کردی میدونی خیلی دوستت داشتم تو عاشق فانتزیام شده بودی انقدر موهاتو بلندترکردی تا اینکه گذشت و گذشت و من بیشتر عاشقت میشدم تو وابستگیامو خوب بلد بودی میدونستی کجا چجور رفتار کنی که بیشتر عاشقم کنی اما یه روز فهمیدم که موهاتو کوتاه کردی اون موقع بود که فهمیدم قید همه چیو زدی فهمیدم،هر چی قول دادی بهم یادت رفت بهم بگو حالا که موهاتو کوتاه کردی دنیا بدون من چجوری میگذره واست .

ما ضربه ی سختی از سکوت و نجابتمان خوردیم ، انصاف نبود هم بسازیم و هم بسوزیم ، انصاف نبود تاوانِ تصمیماتی را بدهیم که خودمان نگرفته بودیم ... ولی تسلیم نخواهیم شد ... دوباره بلند خواهیم شد و همه چیز را خواهیم ساخت ! ما از درد هایمان قوی تریم !

اولین باری که رمان عاشقانه خوندم و حسابی درگیرش شدم پونزده سالم بود. یه نوجوون به شدت احساساتی که به راحتی تحت تاثیر صحنه های عاشقانه ی فیلم های هندی قرار می گرفت. حتی بعضی وقت ها با شنیدن مکالمه ی عاشقانه بین دو نفر دیگه که هیچ ربطی به من نداشتند نیشم تا بناگوش باز می شد. رمانی که خوندم از این عشق و عاشقی های امروزی بود، قبلش کتابای زیادی رو به قول دوستم زمین زده بودم، اما این یکی از یه عشق آتشین می گفت. شخصیت های اصلی کتاب از همون اول مشخص بودن ، دو تا آدم همه چی تموم. جذاب، تحصیل کرده، پولدار، مغرور و خوش لباس. اصلا چرا راه دور بریم، همین یوسف و زلیخای خودمون تو قرن ییست و یک. تنها هدف رمان همین بود که این دوتا رو به هم برسونه. اما اگر کل کتابو بیست بار می خوندی حتی یه بارم نمی شد یکی از دغدغه های کسایی که عاشق می شن و توش پیدا کرد. من دنبال یه آدم معمولی عین خودم می گشتم، یکی که واسه پیدا کردن کتاب دست دوم تک تک کتاب فروشی های خیابون دهنادی شیرازو بگرده، واسه پیدا کردن جنس ارزون تر کل مغازه ها رو سرک بکشه. من دنبال یه عشقی می گشتم که وقتی گشنمون می شه تو اوج خستگی دوتا فلافل با این نوشابه های شیشه ای توی یه مغازه کوچیک بخوریم و بعدشم وقتی سیر شدیم مسخره بازی در بیاریم. دلم می خواست یکی عین خودم، از جنس همین مردمِ متوسط کوچه و بازار بیاد سراغم. همه تو رمان هاشون از عشق هایی گفتند که مال بچه پولدارا بود، مال کسایی که دغدغه‌های ذهنیشون این بود که تو مهمونی های اعیونیشون چی بپوشن که به چشم دو نفر عین خودشون بیان. هیچکس یادمون نداد سادگی می تونه قشنگ باشه، می شه کنار کسی بود که فکر و ذکرش اینه که چه جوری پولشو مدیریت کنه تا آخر ماه کم نیاره. می شه برنج ظهر رو گرم کرد، می شه غدای دیشبو با دوتا نون خورد و آب هم از آب تکون نخوره. راستش کل زندگیم دنبال همچین آدمی می گشتم که وقتی می دید یه پالتو برچسب خورده ۷میلیون تومن ،مغزش عین خودم سوت بکشه. از همین آدم هایی که هر روز تو تاکسی و اتوبوس می بینیم. همین هایی که پدر مادرشون از یه شهر دیگه با پراید مدل ۸۴ می یومدن پیششون دانشگاه. همینایی که وقتی می رن مسافرت با خودشون برنج می برن تا خرج سفرشون کمتر شه. نمی خوام بگم پولدار شدن و خوب زندگی کردن بده، یا نباید بهترین لباس ها رو پوشید و گرون ترین غذا ها رو خورد. اتفاقا آدم باید برای رسیدن به این چیزا تلاش کنه ، اما می خوام بگم می شه قلمو یه جوری روی کاغذ به حرکت در آورد که یه ذره واقعیت زندگی هامون داخلش باشه. زندگی هایی که پدر و مادر خانواده از جیب و شکم خودشون می زنن تا بچه ای که بزرگ کردن حسرت به دل نمونه. می شه برای رسیدن به خواسته هامون شونه به شونه همدیگه تلاش کنیم. می شه با هم به وضعیت مالی خوب رسید. گاهی باید برای کاغذی که روش قراره بنویسیم و وقتی که از دیگران می گیریم ارزش قائل بشیم. گاهی معمولی بودن خیلی خوبه، خیلی. ............

گفتم تو نمی دونی که، من میترسم تو رو با خودم تنها بذارم، من وقتی خر میشم خیلی خر میشم. خندید. خنده‌ش شد خورشید، تابید، گرمم کرد. گفت خیلی خری دیوونه، گفتم میدونم بابا، هی میگه. باز خندید، از اون خنده ها که چشماش میخنده. گفتم تو که ندیدی، رم که می کنم عین یه گراز ماده که جنینش مرده باشه تو دلش، می زنم همه جنگل موهاتو پریشون میکنم، داد می کشم داد می ترسونه تو رو، زبونم لال یه وقت بارون میاد تو چشمات. باز خندید. گفتم من میترسم از خودم، تو هم بترس ازمن، بذار یه کاری رو بالاخره دوتایی با هم انجامش بدیم. جدی شد، نخندید، دلم هری ریخت. گفت من برم دیگه نمی ترسی؟ تو دلم گفتم زکی، تو بری دیگه کی اصلا میمونه که بترسه یا نترسه. زل زدم به انگشتای پاش، بلند گفتم نه نمی ترسم، اصلا تو بری بهتره، آروم میشه هوا، باد نمیاد، ابر نمیاد، همیشه خورشیده. گفت ای دیوونه، باز خندید، خنده هاش شد نسیم اردی بهشت که از دریای سبزآبی پربکشه به تن آدم تو ساحل نوشهر. نخندیدم با خنده هاش، فهمید ابریم. رفت. رفت، انگار که هیچوقت نبوده. حالا جای خالی خنده هاش گوشه اسمان یه لکه سیاهه. هر کی می پرسه دیوونه اون سیاهی چیه گوشه آسمونت، میگم قدیما خورشید بود، الان هیچی نیست.هیچی... :

صبح یعنی مست صدای تو ظهر یعنی انتظار تو عصر یعنی دلتنگم برای تو شب یعنی یاد تو و تو یعنی تمام لحظه های من

تابستان من امسال طولانی شده است و نسیمی ندارد. پیش من برگرد و هیجان و شادی را به من برگردان.

مطالب جدید

فصل پاییز

متن درباره پاییز

کپشن و متن درباره فصل پاییز پاییز هم از راه رسید ؛ دیگه میتونید با خیال راحت غم ها و دردهاتون رو بندازین گردن آب

ادامه مطلب »
انگیزشی

متن درباره امید

کپشن و متن درباره اراده و انگیزشی من یاد گرفتم که راه پیشرفت نه سریع و نه آسان است. وقتی که شهامتِ قدرتمند بودن را

ادامه مطلب »
مسافرت

متن درباره سفر

کپشن و متن درباره مسافرت مسافر، مسافر است وقت استقبال هم می دانی که یک روز باید بدرقه اش کنی … دل نبند … سفر

ادامه مطلب »

سخن بزرگان

کپشن و متن از دانشمندان و بزرگان می رسد آخر این جاده به تشویش و جنون بهتر آن است در این راه قدم نگذاری هیچکس

ادامه مطلب »
دل تنگی

متن غمگین

کپشن و متن غمگین یه وقتایی دلت میخواد یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه ; اگه گفتی من کی ام ؟ تو

ادامه مطلب »

جددیترین کپشن درباره غروب در اینترنت

متن و کپشن درباره ی غروب
جستجو در اینترنت

هشتگ ها

خب در این مقاله قصد داریم به بررسی جدیدترین هشتگ ها یا همان برچسب های ترند فضای مجازی بپردازیم ابتدا دو مقاله ی قبلی درباره

ادامه مطلب »

کاربرد هشتگ

کاربرد هشتگ چیه!!! ابزارهای فوق العاده قدرتمند در رسانه های اجتماعی هستند و یکی از مهم ترین عناصر ارتباط در دنیای دیجیتال به شمار می

ادامه مطلب »